زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
میروی منزل به منزل باشتاب آقای من بس که خوردی سنگ گردیدی گلاب آقای من از همان بالای نیزه سر بگردان کن نگاه چهرهام مکشوفه شد دور از نقاب آقای من بیکس و تنهاییام را پُر کن ای لبتشنه سر گـفتگویی گر کنی دارد ثواب آقای من تا تو هستی پیـشِ چـشمانم ندارم واهمه بیتو میافتم فقط در اضطراب آقای من بعدِ تو کارم شبانه روز گریه کردن است نقش میبندد به چشمانم سراب آقای من سنگ بر پیشانیات تا خورد مُردم یا حسین مثلِ زلفِ تو منم در پیچ و تاب آقای من غم نخور هرجا که باشم پرچمت بالا برم میکـنم در شام قـطعاً انقـلاب آقای من |